دو قطعه شعر از دکتر غلامرضا رحمدل شرفشاهی
امامیه
ای نام تو برخاسته از ریشه عشق
ای از تو رمق یافته اندیشۀ عشق
فرهاد نگاه تو تراشد با شوق
اندام بلند درد با تیشۀ عشق
گل بشکفد از کلام مستت ای دوست
یک قافله قلب، پای بستت ای دوست
صبح است و بلال نور مشغول وضوست
در جاری برکه های دستت ای دوست
آن پیر که زیور کلام من و توست
سرفصل جریدۀ قیام من و توست
آن گُرد وضو ساخته از چشمۀ ما
سردار سپاه خون، امام من و توست
تقدیم به روح بلند حاج احمد آقا
حدیث نان و نمک در طلیعۀ افطار
پدر سلام،
منم احمد
من از دیار شهیدان عشق آمده ام
نثار مقدم تو قلب مضطر آوردم
ز شهر عشق، غزلهای پرپر آوردم
بهار بی تو غم آلود بود و رنگ نداشت
دل شکسته من
هراس از لحد و تنگنای سنگ نداشت
نگاه ملتمس لاله ها مرا می کشت
وگرنه قلب من از آمدن درنگ نداشت
کتاب قلب من از انتظار لبریز است
کتاب قلب من اسرار سر به مهر من است
و من
تمام آن را در لحظه های تلخ فراق
به یادگار تو با خط خون نگاشته ام
بخوان کتاب دلم را
و در سطور کتاب
خطوط اشک مرا مو به مو تماشا کن
بخوان پیام شقایق
پیام زخمی صبر
بخوان ز زخمۀ آهم
حدیث خنجر و پشت
حدیث نیش و شرنگ خزندگان خموش
حدیث سلطۀ سوداگران ما به دوش
نفیرها، آباد
ترانه ها خاموش
حدیث داس به دست جنازه بر دوشی
که در حوالی ساحل
شبی ز راه رسید و برادرم را کشت
بخوان حدیث شقایق
ز چاک چاک شقایق
حدیث غربت یاران جبهه را بشنو
حدیث زمزمه های شبانۀ غربت
شب دعای توسل، شب دعای کمیل
شب ترنم نمناک و عاشقانۀ اشک
شب سکوت علی وار و چاه نخلستان
حدیث نان و نمک در طلیعۀ افطار
حدیث آنکه به نجوای خونفشان می گفت:
قسم به صاحب کعبه که رستگار شدم
پدر سلام، منم احمد
من از دیار شهیدان عشق آمده ام
هنوز کوچه ز عطر شهید لبریز است
هنوز یاران در کشتگاه خوف و خطر
ستاره می چینند
و شهر گاه به گاه
گواه رجعت خاکستر شهیدان است